دیر رسیده ام
ارسال شده در
89/6/14:: 6:32 صبح
توسط سلسبیل
چیزی از من باقی نمانده است،
افسوس که نصف زندگیم بیتو گذشته است
و این قلب تپنده من،
این واپسین باقیمانده عمر من،
این شور و شیدایی نهفته من،
و این هیجانی که مرا با لبخند تو، تا آسمان میبرد،
چیز کمی نیست!
دیر رسیدهام میدانم
امّا مگر ندیدهای، یا نخواندهای که:
«دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!»
من رسیدهام،
امّامثل بهی که در فصل خزان میرسد!
شاید ترد نباشم،
امّا عطر و بوی هزار تابستان را با خود همراه دارم!
مرا بگیر،
تا در دستانت بودن را دوباره تجربه کنم!
وقتی در دستان تو باشم،
وقتی عاشقانه بوییده شوم
وقتی تو مرا عاشقانه ببویی
پس من چگونه برگردم به باور مرگ؟
من زندهام،
در میان دستان تو!
و این را شاید کسی جز تو نمیداند!
کلمات کلیدی : شعر
» نظر